۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

درباره خوراک

یکی هست معمولا خوب می خوره.وقتی می خوره باز خوردنش میاد.غمش که بگیره بیشتر خوردنش میاد.وقتی خوشحاله صابونی به شیکم میزنه و بیشترتر می خوره.خدا نکنه استرس مند بشه که اونوقت دیگه مادر و خواهر یخچال رو وصلتی فرخنده در پیشه!
اگه از این عدّه هستید که نوشِ جونتون. الهی گوشت شه به تنتون.
یکی هم مثل من که رابطه اش با غذا در حد اینه بیا دوستِ معمولی باشیم.رابطه مون بر اساس نیازه،نیازِ من به خوردن برای زنده موندن در حد ضرورت و نیازِ غذا به خورده شدن که لابد واسه همینم آفریده شده.با هم رابطه داریم چون به هم نیاز داریم. سرِ هم منّت گذاشتیم که دوستِ معمولی هستیم.
پرانتز باز که بعضی غذاها رو دوست دارم مثل کوبیده،فسنجون و یا حتا قورمه سبزی و خب فست فودیجات.بگم بگم که این کم خوردن شامل حالِ میوه ها و دِسِرها نمیشه که اونا تک تکشون در قلبِ من جای دارند.
اما وقتی غمم می گیره خوردنم نمیاد.وقت خوشحالی هم خوردنم نمیاد. بروزِ غم و شادی وقت گیره و تقریبا همیشه وقتِ همون غذای در حد ضرورت خوردن شکارِ غم و شادی میشه.
وقتی هم که استرس مند هستم تقریبا اصلا نمی خورم. در تمام 90 بعلاوه وقت های اضافه دقیقه درست موقعی که صدایِ چیک چیک تخمه شکستنِ همه بلنده من ساکتم. یعنی یه دونه تخمه به یاد ندارم که موقع تماشای فوتبال از این گلو پایین رفته باشه. همه مغزِ تخمه می خورن و من حِرص که دِ بزن آرش،اَه لعنتی!
بگم که از این وضع ناراضی هم نیستم. اعتراف کنم که به آنچه هستم راضیم ولی به جایی که هستم ناراضی.
متولّد هشتِ صبح هستم. صبحانه چی میل دارین؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر