۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

مسدود


دوشنبه 27 خرداد 1387،یک ساعت بعد از اینکه استقلال تو آزادی 3-0 پگاه رو شکست داد و با وجود شکست 0-1 تو بازی رفت،قهرمان جام حذفی شد «گزینه ایجاد وبلاگ جدید در بلاگفا» رو کلیک کردم. اون گوشه سمت چپ وبلاگ درباره من نوشتم "فلانِ فلانی متولد 8 صبح جمعه 26 مرداد 1369 عاشق استقلال و ناصر خانِ حجازی"
با یه قالب اختصاصی سر تا پا آبی و یه بنر از ترکیب استقلال و حجازی شروع کردم.از خاطره هام نوشتم.از احساسی که قبل از هر مسابقه حساسی داشتم. از احساسم بعد از هرد برد و باخت و تساوی.یه گزارش اختصاصی نوشتم درباره گلرهای افسانه ای استقلال از حجازی و رشیدی گرفته تا طباطبایی و رحمتی و دیگران. از خاطرات شیرین دربی نوشتم. از روزی که برای اولین بار استقلالی بودم، 20 تیر 77، دربی 43 که 0-3 باختیم و من 7 سالم بود. یک سال و نیمِ تمام از اشک ها و لبخندهام نوشتم. تو این مدت کلی دوستِ خوب پیدا کردم هم آبی هم قرمز، دو تا داداشیِ آبی و یه آبجیِ قرمز. یکی از یکی دوست داشتنی تر.
کم کم خرداد 88 از راه رسید.اولویت ها عوض شدند. آبی و قرمز جایِ بحث نداشت،سبز بالاتر از این دو رنگ نشست. چهار پنج تا بیانیه میرحسین رو پست کردم و بعد هم مهر 88 برای همیشه وبلاگ رو تعطیل کردم.اوضاع عوض شده بود و شرایط تغییر کرده بود.اوایل هر روز و بعد هرهفته و هر ماه برای چک کردن نظرات سری میزدم. این اواخر دیگه هر چند ماه یه بار.تا اینکه یه روز دیدم یه نفر به پسوردم دسترسی پیدا کرده،قالب وبلاگم  رو به هم ریخته وسر در وبلاگم رو به عکسی از آقا مزیّن کرده! از اونی که چنین کرده بود (به جاست بهش بگم هکر؟) خواستم بخاطر اطلاعات شخصی دوستام که تو کامنت هاست وبلاگم رو پس بده و البته اونم موافقت کرد. وبلاگِ عزیزم به خاکِ میهن بازگشت. یه پست گذاشتم و از اون دوستِ کودتاچی تشکر کردم. چند ماهی به همین منوال گذشت. چند روز پیش وقتی یوزر و پسورد رو وارد کردم دیگه پنل مدیریت وبلاگم بالا نیومد. بلاگفا گفت که «وبلاگ شما به دستور کارگروه تعیین مصادیق مجرمانه مسدود شده است راهنمای رفع فیلتر»
وبلاگی که 4 سالِ تمام گوشه کوچکی از این دنیایِ بزرگ مجازی خاک می خورد، «مسدود» شد! نمی دونم اگر هم جانب احتیاط رو کنار بذارم و درخواست رفع فیلتر بدم آیا ترتیب اثر میدن یا نه؟ به هر حال من نگران اطلاعات شخصی دوستانم هستم که همچنان در اثر بی مبالاتیِِ من در بخش نظرات در دسترس بعضیاست.
ادوارد اسنودنِ وطنی هستم،متولد 8 صبح.خاطره هامو به یغما بردند و کلی غمم گرفته. حتا بیشتر از روزی که وقتی کلید تو درِ خونه انداختم و کلید رو تو قفل چرخوندم و وارد حیاط شدم و دیدم که بله،مادرم تهدیدش رو عملی کرده و نازنین روزنامه هامو به آتیش کشیده و حالا به جای کلکسیون روزنامه ها، من موندم و یه تل خاکستر.میرم یه نگاهی به پشت دریچه کولرمون بندازم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر