۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه

رویایِ بازرگان

از مقابل قفسه کتاب هایم رد میشدم که نگاهم به تیتر "سقوط دولت بازرگان" گره خورد.
34 سالِ پیش در روزهایی که "لیبرال" فحش و"اومانیست" شرک محسوب میشد ریاست دولت به مردی واگذار شد که در "میهن دوستی"، "زیستِ مسلمانی" و "آزادی خواهی" سرآمد همه اسلافش در جمهوری اسلامی بود و است.
مهندس بازرگان یک بار در مقام مقایسه خود را به "فولکس واگن" و آیت الله خمینی را به "بولدوزری پر قدرت" تشبیه کرد، البته در روزگاری که فولکس واگن بودن نیز سازشکاری بخشش ناپذیری بود.
34 سال بعد از انقلاب 57 حالا اسلامگرایان به جای "امت اسلامی"، از "مردم ایران" سخن می گویند و به جای "صدورِ انقلاب اسلامی" به "اسلامِ رحمانی برای ایران" می اندیشند،کارِ آخرت را به آخرت وانهاده وبرای اصلاح دین و دنیایشان گام بر می دارند.
بازرگان یک بار دیگر تفاوتش با خمینی را چنین شرح داده بود که "من اسلام را برای ایران می خواستم در حالی که آیت الله خمینی ایران را برای اسلام می خواست".
پدر اصلاح طلبی دینی حتا در روزهای سختی که فرزندان معنویش او را "پیر خرفتِ نادان" نامیدند هم از آینده ای روشن سخن گفت.
34 سال بعد از انقلاب 57، حالا پوشش نوه خمینی بیش از آنکه شبیه پوشش مادرش باشد شبیه پوشش دختر بازرگان است.

آقای بازرگان حالِ شما خوب است؟
20 سال پس از او که رویایش "جمهوری دموکراتیک اسلامی" بود مذاکره دیگر نه گناهی نابخشودنی، که نیازی دیپلماتیک است.

۱۳۹۲ مرداد ۲۶, شنبه

26 مرداد 1369

اکنون دقیقا 7 ساعت و 30 دقیقه از لحظه تولّدم گذشته.
احتمالا تنها 26 مردادی که سر ساعت 8 صبح بیدار بودم همانی بوده که برای بار اوّل تجربه کردم.
سلام آقای 23 سالِ تمام و 7/5 ساعت! حالِ شما؟ در یک جمله کف انتظارات شما از من چیه؟
با تشکر متولّد 8 صبح جمعه 26 مردادماه 1369

۱۳۹۲ مرداد ۱, سه‌شنبه

in a relationship with..

رابطه مون مثل همه روابط به یه اتفاق شروع شد،یه اتفاق ساده. همه چیز از روزی شروع شد که تصمیم به اثاث کشی به خونه جدید گرفتیم. اواخر شهریورِ دو سال پیش از جایی که شاتل داشتم به جایی نقلِ مکان کردیم که چون خطوط تلفنش فیبرِ نوریه نمی تونستم شاتل داشته باشم. اینجوری یه رابطه از هم پاشید و یه البته یه رابطه دیگه پا به عرصه وجود گذاشت. از اواسط مهرماه 90 همه چیز دوباره شروع شد. اوایل قرار بود دوستِ معمولی باشیم.هر از گاهی اشکال پیش بیاد بعد من زنگ بزنم و اون رفع اشکال کنه یا مدارکم بعد از یک سال بهش نرسیده باشه ایندفه اون پیغام بده و من رفع اشکال کنم.اوضاع تا همین چند وقتِ پیش به همین منوال پیش می رفت و ما دوستایِ معمولی بودیم.البته با هم ندار نبودیم و خیلی هم رودرواسی بینمون جریان داشت. مثلا من تو دلم یا در بین دوستام نه که دلم ازش پُر بود براش میزدم تا می تونستم اما تو روی خودش نمی گفتم. هر چند ازش تعریف هم نمی کردم.خلاصه از هر حیثی دوستایِ معمولی بودیم.یه بار بهم طرح جدیدی پیشنهاد کرد که بیا داداشی اینا بشیم ولی از اون اصرار بود و از من انکار.خلاصه زیرِ بارنرفتم. گذشت.متاسفانه رابطه مون جدی شده.یه بار اومدم یه مبلغی رو بابت خرید ترافیک اضافی پرداخت کنم (از طریق جیرینگ #733*) که دائم خطای تراکنش ناموفق میداد اما بعد متوجه شدم هر 6 دفعه مبلغ رو کم کرده. پرینت اسکرین گزارشات پرداخت صفحه ام رو برای مبین نت ایمیل کردم که لطفا این مبلغ رو برگردونید. فردا صبح وقتی خواب بودم خانم اپراتور تماس گرفت. قضیه رو توضیح دادم ایشون هم گفتند که قضیه حله البته استرداد مبلغ 22 روزِ کاری زمان می بره! گفتم باشه. به ادامه خوابم توجه کردم تا عصری. عصری دیدم نتم قطعه. وارد صفحه کاربری شدم و دیدم موجودی 30000 تومن ولی نتم قطعه. 096790 رو گرفتم. بعد از 10 دقیقه انتظار اپراتور آقاهه جواب داد. مشکل رو از سیر تا پیاز براش توضیح دادم. گفت رسیدگی می کنند و نهایتا تا فردا صبح  باهام تماس می گیرند. گفتم باشه تا فردا صبر می کنم.
الان یه چند روزیه اپراتور خانومه صبح حدود ساعت 11 زنگ میزنه و از رفع مشکل میگه. بعد من تشکر می کنم و بعد از پایان تماس به ادامه خوابم توجه می کنم تا عصر. عصر که میرم چک می کنم می بینم مشکل از یه جایِ دیگه زده بیرون. دوباره 096790 رو می گیرم. یه ربع پشتِ خط منتظر می مونم و دوباره مشکلم رو با اپراتور آقاهه در میون میذارم. ایشون قول مساعدت و حل مشکل رو تا فردا صبح میده. میگم باشه ولی با خودم فکر می کنم فردا همه حرفامو به اون اپراتور خانومه میزنم. هر چی تو این 2 سال کشیدم بسه. من هالو نیستم که نفهمم چه جوری میشه تو کمتر از 2 روز بدون دانلود و صرفا با وبگردی چند ساعته 1 گیگ حجم رو تموم کرد و ای دزد نتِ کبیر ای فیلان و  این حرفا.نزدیک ظهرِ فردا دوباره من خوابم که اپراتور خانومه تماس می گیره تا میام به خودم بیام که دیشب به چیا فکر کردم بله رو گفتم،بله.سست عنصرم،بله.مبین نت هم کارشُ بلده،بله.
خلاصه اینکه این روزا دوستی معمولیم با مبین نت شده یه ریلیشن شیپ به تمام معنا!
از راه چاره های احتمالی و شرکت های جایگزین هم استقبال می کنم ضمنا.

۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

مسدود


دوشنبه 27 خرداد 1387،یک ساعت بعد از اینکه استقلال تو آزادی 3-0 پگاه رو شکست داد و با وجود شکست 0-1 تو بازی رفت،قهرمان جام حذفی شد «گزینه ایجاد وبلاگ جدید در بلاگفا» رو کلیک کردم. اون گوشه سمت چپ وبلاگ درباره من نوشتم "فلانِ فلانی متولد 8 صبح جمعه 26 مرداد 1369 عاشق استقلال و ناصر خانِ حجازی"
با یه قالب اختصاصی سر تا پا آبی و یه بنر از ترکیب استقلال و حجازی شروع کردم.از خاطره هام نوشتم.از احساسی که قبل از هر مسابقه حساسی داشتم. از احساسم بعد از هرد برد و باخت و تساوی.یه گزارش اختصاصی نوشتم درباره گلرهای افسانه ای استقلال از حجازی و رشیدی گرفته تا طباطبایی و رحمتی و دیگران. از خاطرات شیرین دربی نوشتم. از روزی که برای اولین بار استقلالی بودم، 20 تیر 77، دربی 43 که 0-3 باختیم و من 7 سالم بود. یک سال و نیمِ تمام از اشک ها و لبخندهام نوشتم. تو این مدت کلی دوستِ خوب پیدا کردم هم آبی هم قرمز، دو تا داداشیِ آبی و یه آبجیِ قرمز. یکی از یکی دوست داشتنی تر.
کم کم خرداد 88 از راه رسید.اولویت ها عوض شدند. آبی و قرمز جایِ بحث نداشت،سبز بالاتر از این دو رنگ نشست. چهار پنج تا بیانیه میرحسین رو پست کردم و بعد هم مهر 88 برای همیشه وبلاگ رو تعطیل کردم.اوضاع عوض شده بود و شرایط تغییر کرده بود.اوایل هر روز و بعد هرهفته و هر ماه برای چک کردن نظرات سری میزدم. این اواخر دیگه هر چند ماه یه بار.تا اینکه یه روز دیدم یه نفر به پسوردم دسترسی پیدا کرده،قالب وبلاگم  رو به هم ریخته وسر در وبلاگم رو به عکسی از آقا مزیّن کرده! از اونی که چنین کرده بود (به جاست بهش بگم هکر؟) خواستم بخاطر اطلاعات شخصی دوستام که تو کامنت هاست وبلاگم رو پس بده و البته اونم موافقت کرد. وبلاگِ عزیزم به خاکِ میهن بازگشت. یه پست گذاشتم و از اون دوستِ کودتاچی تشکر کردم. چند ماهی به همین منوال گذشت. چند روز پیش وقتی یوزر و پسورد رو وارد کردم دیگه پنل مدیریت وبلاگم بالا نیومد. بلاگفا گفت که «وبلاگ شما به دستور کارگروه تعیین مصادیق مجرمانه مسدود شده است راهنمای رفع فیلتر»
وبلاگی که 4 سالِ تمام گوشه کوچکی از این دنیایِ بزرگ مجازی خاک می خورد، «مسدود» شد! نمی دونم اگر هم جانب احتیاط رو کنار بذارم و درخواست رفع فیلتر بدم آیا ترتیب اثر میدن یا نه؟ به هر حال من نگران اطلاعات شخصی دوستانم هستم که همچنان در اثر بی مبالاتیِِ من در بخش نظرات در دسترس بعضیاست.
ادوارد اسنودنِ وطنی هستم،متولد 8 صبح.خاطره هامو به یغما بردند و کلی غمم گرفته. حتا بیشتر از روزی که وقتی کلید تو درِ خونه انداختم و کلید رو تو قفل چرخوندم و وارد حیاط شدم و دیدم که بله،مادرم تهدیدش رو عملی کرده و نازنین روزنامه هامو به آتیش کشیده و حالا به جای کلکسیون روزنامه ها، من موندم و یه تل خاکستر.میرم یه نگاهی به پشت دریچه کولرمون بندازم!

۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

ترکیبِ دوستی

-حقّا که خری!
-بله؟
-حقّا که خری!
-خب چرا؟
-نباید بگی که دوسش داری!
-خب دوسش دارم!
-دوست داری که از دستش بدی؟
-معلومه که نه!میگم دوسش دارم!
-خب پس بهش نگو که دوسش داری!ازش فاصله بگیر.بهش وانمود کن که به ما نمی خوری.اینجوری اون میاد سراغِ تو!
-ولی من دوسش دارم!
دَندم نرم چشمم کور،بهش میگم که دوسش دارم.هزینه ای هم اگه داشت،تاوانشم میدم تا چیکه آخر از آخرین جُرعه!
متولّد 8 صبح هستم.من با ترکیب خودم بازی می کنم.دوست داشته شدن رو دوست دارم اما دوست داشتن رو بیشتر..

۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

درباره خوراک

یکی هست معمولا خوب می خوره.وقتی می خوره باز خوردنش میاد.غمش که بگیره بیشتر خوردنش میاد.وقتی خوشحاله صابونی به شیکم میزنه و بیشترتر می خوره.خدا نکنه استرس مند بشه که اونوقت دیگه مادر و خواهر یخچال رو وصلتی فرخنده در پیشه!
اگه از این عدّه هستید که نوشِ جونتون. الهی گوشت شه به تنتون.
یکی هم مثل من که رابطه اش با غذا در حد اینه بیا دوستِ معمولی باشیم.رابطه مون بر اساس نیازه،نیازِ من به خوردن برای زنده موندن در حد ضرورت و نیازِ غذا به خورده شدن که لابد واسه همینم آفریده شده.با هم رابطه داریم چون به هم نیاز داریم. سرِ هم منّت گذاشتیم که دوستِ معمولی هستیم.
پرانتز باز که بعضی غذاها رو دوست دارم مثل کوبیده،فسنجون و یا حتا قورمه سبزی و خب فست فودیجات.بگم بگم که این کم خوردن شامل حالِ میوه ها و دِسِرها نمیشه که اونا تک تکشون در قلبِ من جای دارند.
اما وقتی غمم می گیره خوردنم نمیاد.وقت خوشحالی هم خوردنم نمیاد. بروزِ غم و شادی وقت گیره و تقریبا همیشه وقتِ همون غذای در حد ضرورت خوردن شکارِ غم و شادی میشه.
وقتی هم که استرس مند هستم تقریبا اصلا نمی خورم. در تمام 90 بعلاوه وقت های اضافه دقیقه درست موقعی که صدایِ چیک چیک تخمه شکستنِ همه بلنده من ساکتم. یعنی یه دونه تخمه به یاد ندارم که موقع تماشای فوتبال از این گلو پایین رفته باشه. همه مغزِ تخمه می خورن و من حِرص که دِ بزن آرش،اَه لعنتی!
بگم که از این وضع ناراضی هم نیستم. اعتراف کنم که به آنچه هستم راضیم ولی به جایی که هستم ناراضی.
متولّد هشتِ صبح هستم. صبحانه چی میل دارین؟

رمضان

ظهر که از مدرسه تعطیل می شدیم یه اکیپ 4-5 نفره می رفتیم کلوب. تا دم دمای اذان مغرب کاپ می زدیم. بازی که تموم می شد می رفتم تو صف نونوایی. 4 تا سنگکک کنجدی می گرفتم و می رفتم سمتِ خونه. داخل خونه که می شدم بساط افطار آماده بود. صدای شجریان خونه رو ورداشته بود.

اين دهــان بستي دهــاني باز شـــد..